محل تبلیغات شما

ورده اند که کارمندی بهر کاری فوری به کارفور شد. بادی به غبغب ودستی درگاری چون گردونه ای به چرخش در آمد میان اجناس.تا چشم بر هم زدی برجی بساخت در گاری که از کجی به برج پیزا دهن کجی نمودی واز سنگینی به برج ایفل فخر بفروختی چنان قامت بر افراشتی که برج میلاد به نزدش چون مدادی تراشیده می نمود اندر دست کودکی بازیگوش.

خلاصه کودکانش دم غنیمت شمرده و آن چه آرزو داشتند از گیم ها و بازیچه ها و حاجیه خانم نیز از دیگ ودیگچه ها بر چرخ دستی جمع نمودی.انواع اطعمه و اشربه در زیر بار عطور والبسه به فریاد درآمدند.باری ،به پیش رفته ودر صف حساب همی ایستادند چون جمله ی اجناس در کیسه نهادند کارتی از جیب برآورد ودر دم صورت حساب بپرداخت.

اهل و عیال شاد و بی خیال بر ماشین سوار شدندی سویچ بچرخاندی وچنان گاز بداد که گویی رعد در اسمان افتاد. گردن برافراخت ودر جاده همی تاخت که ناگاه در برابر خویش خودرو هامری دید که چون تانک بغرید وتا به خویشتن آید بر سپرش بکوبید واز هوش برفت. چون دیده گشود خویشتن در رختخواب یافت غرق عرق وپوم – تاک قلبش با تیک – تاک ساعت بیامیخت و چون چشم بمالید فریاد برآورد: ز جا خیز بیچاره،که دیر شده اداره. آخر برج است و برج قرض هایت به ثریا سر بساید.کارت تهی از مایه در گوشه ی جیب افتاده قصه ی بی پولی سراید:

جوینده یابنده است

شتر در خواب بیند پنبه دانه

هرکه بامش بیش برفش بیشتر

چون ,برج ,ودر ,ها ,ی ,کجی ,– تاک ,ها و ,به برج ,برابر خویش ,خودرو هامری

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایین نامه همسرداری نبض احساس