محل تبلیغات شما

روزی پیرمردی به همراه پسرش از دهی به ده دیگر در حرکت بود، مختصر آب و نانی برداشتند و راه افتادند. چندی نگذشته بود که در میانه راه نعلی را بر زمین دیدند. پیرمرد به پسر گفت که آن را بردارد که به کار خواهد آمد. اما پسر گفت که پدرجان تکه آهن شکسته و فرسوده‌ به چه کار می‌آید، به زحمت برداشتن نمی‌ارزد.

پدر دید که پسرش هنوز زندگی را خوب نفهمیده و نمی‌شناسد، خود خم شد و نعل را از زمین برداشت. 

ساعاتی گذشت.

هوا گرم بود و جیره آب آن‌ها هم تمام شده بود، کم‌کم پسرک که تشنه بود توان راه رفتن را از دست داد و در آن حال گفت: پدر اینجاها آب پیدا نمی‌شود؟ پیرمرد گفت چرا جلوتر چاه آبی هست. صبوری کن. 

اما زمانی که دانست پسر بسیار تشنه است، دانه گیلاسی را روی زمین انداخت. پسر هم خم شد و آن را برداشت و خورد و این اتفاق بارها افتاد، تا به چاه آب رسیدند.

پدر آن زمان به حرف آمد و گفت: تو الان برای رفع این تشنگی بارها خم شدی و دانه‌های گیلاس را از زمین برداشتی، اما زمانی که به تو گفتم آن نعل را بردار، به کار می‌آید، به آن بی‌اعتنا بودی؛ چون آن را بی‌ارزش می‌پنداشتی.

اما من آن را برداشتم، به نعل‌بندی فروختم و با فروش آن این گیلاس‌ها را خریدم. پس همیشه به یاد داشته باش، هرچیز که خوار آید، یک روز به کار آید.
 

جوینده یابنده است

شتر در خواب بیند پنبه دانه

هرکه بامش بیش برفش بیشتر

کار ,زمین ,آب ,راه ,پدر ,خم ,به کار ,آن را ,را از ,پسر گفت ,خم شد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلبُن وفا «اشعارآئيني» پرسش مهر98